چند وقت پیش سر کلاس نشسته بودیم، مریم که به علت قاطی مرغ ها شدن در محفل ما حضور نداشت(قیافه ی مریم در کلاس ها، در راهروها و در اماکن عمومی و غیر عمومییییی
)
مونده بود ناهید و زهرا و لیلا!
استاد گرام هم که بی خود و بی جهت خودش رو واسه ما خسته می کرد و با کمال سرخوشی روی تخته سفید(جدیده
) عناصر مختلف یک ماده قانونی رو رسم می کرد، ما سه تا هم یه نگاه به گوشی، یه نگاه به هم یه نگاه به استاد می انداختیم، و در عجب وقت با برکت کلاس سخت غوطه ور بودیم که ناگهان لیلا با خرسندی تمام گوشی با کلاسش رو که البته به خاطر قیافه ی نادرش بین ما به کتلت معروفه، طرف استاد گرفت و به خیال اینکه گوشیشی پتانسیل کنترلی هم داره
، گفت:
الان استاد رو خاموش می کنم!
البته استاد عمرا کوتاه نیومد و فکر می کنیم اشعه های ماورایی از استاد رد، و بعد از پژواک با تخته سفید(همون که جدیده) به خودمون خورد
چون تمام ساعت کلاس رو بعد از این مسئله تو خواب گذروندیم!!
-----------------------------------------------
- لیلا رفت مکه و برگشت ولی آدم نشد!
- زهرا هنوز به کار مشاوره ی ازدواجش ادامه می ده(خدایی خیلی خوب مشاوره می ده)
- ناهید....ناهید....خب یه کم درگیره با خودش، درست میشه!
- مریم... نگم بهتره... دانشگاه رو با کویت اشتباه گرفته!